بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ،
وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ،
شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ،
من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ.
من و هزار توهای ذهنم...برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
از آمدن و رفتن ما سودی کو
از بافته ی وجود ما پودی کو
در چمبر چرخ جان چندین پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
روزی به خواب تو میآیم
میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت
نفرین شده ست
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی
که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
هنوز گاهی اوقات نیمه شبان
میان خواب و بیداری از خود می پرسم
چه شد؟...واقعا چه شد که کار به اینجاها رسید
چند بمب منفجر شد؟
یک شهید زنده مرده شد؟
یک هواپیما به مقصد نرسید؟
یا یک زلزله صبحگاهی
به سوت قطار رویاها حمله برد؟
نمی دانم...واقعا نمی دانم چه شد
اما میدانم هر اتفاقی افتاد ...هراتفاقی افتاد
باید جلوی مرگ ری را ها را بگیریم
حتی اگر عشق را زیر پاهایشان پرپر کنیم
پ.ن: به ری را اسماعیلیون
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشههای مهاجر
زيباست
در نيمروز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
در اطلس شميم بهاران
با خاک و ريشه
- ميهن سيارشان –
از جعبههای کوچک و چوبی
در گوشهی خيابان میآورند
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست
همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
و ما
زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم کرد…
با عصیان بزرگى که درونمان هست
و تنها چیزى
که گرممان مىدارد،
آتش مقدس امیدواریست!
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!
من و هزار توهای ذهنم...
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56
و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست
آن قدر که حس می کنی
پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها
خلوت ها
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 10:56